Wednesday, June 13, 2007

آهنگ سخن

«اگر مي خواهي يک ملت، يک جامعه يا حتي يک صنف را از فرهنگ و فضيلت و شاخصه هاي انساني تهي کني از زبانش آغاز کن. وزن نرم و هموار و دلنشين زبانش را بشکن. موج مواج پرنيان کلامش را بشکن. کشش هاي حرير تاب بافت کلماتش را بشکن. فرو ريز هرچه حرمت است، هر چه مهرباني است، هرچه لطافت است از زبان آن جامعه، از زبان آن صنف، محاوره اش را ملوث و آلوده کن، چرک کثيف، زشت و رکيک، خشن و بدآهنگ.» گفته است؛ «زبان را آلوده کن، زبان را فاسد کن، جامعه خود به خود فاسد مي شود. »اين نظريه پست و پلشت نمي دانم از کيست. به توصيه هاي «ماکياول» مي ماند به همه شهرياران رذل و نامردمان مسلط بر مردم. و صد اسف که درست است و ضمانت شده و منتج به نتيجه.اهل زبان و کلام چرا حساس نباشد وقتي که زبان جامعه با سرعتي برق آسا زشت و بدآهنگ مي شود؟ اهل قلم و کلمه چرا پرپر نزنند وقتي که زبان پياده روها رکيک و بي حيا مي شود؟و بی آهنگ نوشتن و سخن گفتن پذیرفته تر.همه وقار و متانت و مهرباني از زبان خانواده رخت بربسته و زبان کوچه تيغ درآورده است. تيغ هايي تيز و گزنده، تيغ هايي زخم زننده و زننده. نوزادي که ديگر با آن لالايي هاي پر از عاطفه نمي خوابد، با آن جملات مهربان و آهنگين بيدار نمي شود، کودکي که از وزن و ترنم زبان قصه هاي منظوم، اصطلاحات موزون و عبارات لطيف و خوش آهنگ زبان خانواده محروم شده است مي خواهي در نوباوگي چگونه حرف بزند؟و انتظار چگونه خواندنی را در کلام داشته باشد؟ سخن از این نیست که چون ادیبان قرون گذشته بر اسب کلام آهنگین بنشینیم .که آهنگ زندگی مدرن شهری را سازگازی یا آن نیست .درد از هجمه بی رحم ناموزونی و حتی ادبیات لمپن ها در گویش روزمره مان است .اگر از شرم موروثي ات خجالت نمي کشي لحظاتي به گفت وگوهاي نوجوانان در گوشه پياده رو گوش بسپار.زبان جامعه ماهيت مهربانش را از دست داد، تحمل کرديم. زبان کوچه مسخ شد، به روي خود نياورديم. زبان اصناف پاکي و اعتماد و ايمان سنتي اش را جارو کرد و به زباله دان ريخت، اميدمان را از دست نداديم چرا که هنوز زبان جامعه هنري سالم و زيبا و عاطفي بود، مي توانست سرمشق باشد، مي توانست - در حد يک ريشه قطع نشده - تصحيح کننده باشد.ولي ديگر به چه مي توان اميدوار بود وقتي ماهيت زبان جامعه هنري و ادبی هم نسخ و مسخ و منسوخ مي شود. دير و دور نيست آن روزگاري که زبان جامعه هنري موقر و متين بود. رسالت هنرمند در بافت کلامش موج مي زد، پاک بود و دنبال پاکي مي گشت، از فساد عبارات بازاري پرهيز مي کرد. زبان هنرمند پر از صلابت بود چون اهل هنر تاوان صلابتش را مي پرداخت. زبان هنرو ادب و نگارش ما پر از سرفرازي بود چون اهل هنر سرافراز بودند، چون اهل هنرو نوشتن تن به نيازهاي حقير نمي دادند. هنر را نه تنها به «يک لقمه نان» حتي به فيله کباب در ويلاي شمال و خانه الهيه و زعفرانيه نمي فروختند. اصلاً اهل فروختن نبودند. اصلاً هنرو اندیشه فروختني نبود، چون هنرمندان و خالقان اندیشه اهل فروش نبودند. ارج و ارزشي گران داشتند و این روز ها برای هر چیز قیمتی داریم و همه چیزمان فروشی است.به گمانم ساده سخن گفتن و مخاطب را با کلامی دور از آهنگ زیبای ادبیات فارسی به شنودن نشاندن اگرچه می تواند در پاره ای از مطالب مطلوب و لازم باشد .اما در غالب موارد از سر کم مایگی و بی حوصلگی و شاید نا آهنگین شدن جانهاست در روزگار ماشین های پر صدا و سرعت. سخن از بلایی است که در دو دهه اخیر بر سر زبانمان آمده و این که چرا ما دیگر نمی توانیم از آهنگین سخن گفتن چون گذشته لذت ببریم.و مردانی چون علی حاتمی و بیضایی و... تولید کنیم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home