Friday, May 04, 2007

موسیقی، هنری از جنس معنا

موسیقی ، مکان را یکسره نفی می کند و فقط در زمان وجود دارد . بنابراین هر چیزی که قابل رؤیت باشد باید در مکان موجود باشد ، این هنر خطابش نه با حس بینایی بلکه با حس شنوائی است . وسیله مادی آن نیز به همین دلیل توالی اصوات یا نوا ها در زمان است .
این نفی کامل مکان ، موسیقی را به هنری مطلقا ذهنی مبدل می کند . هر تندیسی ( مجسمه...) وجودی مستقل از خویش در مکان دارد و چیزی مستقل است . در نقاشی ، این عینیت تا اندازه ای از میان برداشته می شود . هر تصویری فقط صورت ظاهر را نشان می دهد . با این وصف ، حتی خود عکس نیز به عنوان یک چیز ، وجودی خارجی دارد . ولی نوای موسیقی هرگز پاینده نیست بلکه در همان لحظه ای که از ساز برمی خیزد نابود می شود . بدین سبب از هرگونه عینیت واقعی بی بهره است . پس در موسیقی ، برخلاف هنرهای دیگر ، میان عین و ذهن هیچ گونه جدائی نیست . هر تماشاگری ، تندیس یا عکسی را که در برابرش است چیزی بیرون از خویش می داند . نفس ( عالم ) در این گونه موارد از موضوع ( معلوم ) خود جداست . ولی چون این عینیت خارجی در موسیقی ناپدید می شود ، جدائی میان اثر هنری و مخاطبش نیز از میان بر می خیزد . از این رو نغمه موسیقی تا بن جان شنونده راه می یابد و با عوالم ذهنی او یکی می شود .
به همین دلیل است که موسیقی ، عاطفی ترین هنر هاست . در احساس و تفکر و ادراک ، ذهن در برابر عین قرار دارد و ناظر آن است . در عاطفه ، از این جدائی نشانی نیست . جان در عین جذب می شود یا بهتر بگوییم جان با عین وحدتی تمام می یابد ، و این چنان وحدتی است که در آن نفس آدمی دیگر از فرق میان خود و عین آگاه نیست ، زیرا آگاهی جلوه ای از شناسائی است و نه عاطفه . از اینجاست که موسیقی بی درنگ ، عواطف شنونده را بر می انگیزد .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home