Friday, May 04, 2007

با خودی/ بی خودی؟

در برون از ما چیست؟ چه چیز این همه ما را به یافتن خویشمان می کند در یار برون از خویشمان؟
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت؟
وان نفسی که بی خودی یار چه کار آیدت ؟
آن نفسی که با خودی بسته عقل و غصه ای؟
وان نفسی که بی خودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که با خودی یار کناره می کند
وان نفسی که بی خودی باده یار آیدت
آن نفسی که با خودی همه چو خزان فسرده ای
وان نفسی که بی خودی وی چو بهار آیدت
جمله بی قراریت از طلب قرار توست
با دل بی قرار شو تا که قرار آیدت
جمله بی مرادیت از طلب مراد توست
ور نه همه مرادها از همچو نثار آیدت
عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی
تا که نگار ناز گه عاشق زار آیدت
هیچ نیافتم اندر برون خویش ؛ هر آنچه که بود جز از درون این دمیده نیست از بلندیش بلند شدیم و از پستی اش ،پست .این چیست اندر درون ما که این چنین ما را ؛عالمی را؛و هر آنچه بر ما می آید و می رود سرچشمه است ؟ آنفدر گاه معفول و مدفون عالم پر آواز و پر هیاهوی اطراف می شود که از خاموشی اش آزاری نمی بینیم و خانه خالی شده اش که سخت رخ می نماید و ما که فراموش کردگان نسیان زده پاک از یاد برده ایم که این خلاء، روزگاری از آن که بود ؟ با عجولانه ترین و آشفته ترین و بی قرار ترین حالت گاه با "کاه " و گاه با "ناز"و گاه با "ساز" آن راز را به غفلتی آگاه و ناگاه می نشانیم.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر رو جهانش بدهی
دیئانه تو هر دو جهان را چه کند
و آن نیز بر ما می آورد هر آن چه که باید بر نسیان زده بیاورد او نیز این نسیان را یاری می کند چرا که او همان می کند که ما می خواهیم او ماست و ما اوییم. اگر او را رهایی نسیان کنیم او نیز ما را یاری می کند در این راه چرا که از یار جز این نیست!! هست؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home